علمدار

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است


دست پیش می گیرند که پس نیفتند!


به قلم عباس صالحی،عضو کانون بصیرت بسیج دانشجویی استان بوشهر

دولت نباید اعتماد مردم را به صداقت نهاد ربط بدهد چرا که همه و همه از دولت حمایت کردند و دولت نمی تواند کسی به جز خود را مقصر جلود دهد و اگر واقعا به فکر رفع مشکلات مردم است نوک انگشت انتقاد را به سوی خود بگیرد و رفتارهای غلط خود را اصلاح کند نه اینکه دیگران را مورد هجمه قرار دهد.

از چند هفته قبل هیاهوی در رسانه‌های مجازی و مکتوب مبنی شروع مرحله دوم هدفمند کردن یارانه‌ها شروع شد و دولت دست یاری به سوی مردم دراز کرد.

فاز دوم اجرای هدفمند کردن یارانه ها  به امید اینکه که خیلی‌ها از  افراد از دریافت یارانه انصراف می‌دهند  از 21 فروردین شروع شد و سایت رفاهی  (refahi.ir) از همان روزهای اول  با  مشکل مواجه شد و موجب نارضایتی برخی از روند ثبت‌نام در یارانه‌ها گردید.

مسئولان دولت از همان اول خواستار انصراف افراد غیر نیازمند به یارانه نقدی شدند تا بتواند منابع حاصل از این موضوع را در بخش‌های تولید، سلامت، بهداشت،‌درمان و توسعه حمل‌ونقل عمومی هزینه کنند.

چند روز قبل از ثبت‌نام و در روزهای ثبت نام  دریافت یارانه نقدی، از صدا و سیما بگیریم تا مراجع تقلید ، مجلس، علما و روحانیون ، هنرمندان و ورزشکاران رسانه‌های مجازی و غیره از این حرکت دولت حمایت گسترده کردند و مردم را به انصراف از یارانه نقدی تشویق کردند به طوری که در رسانه ملی هر کسی را نشان می‌داد می‌گفت"من ثبت نام نکردم و انصراف داده‌ام" و انتظار می رفت انصراف بخش عظیمی از مردم را شاهد باشیم.

هر چه به‌روزهای پایانی ثبت نام نزدیک می شویم، دولتی ها امید خود را برای انصراف میلیونی مردم برای انصراف از دست می دادند و درصدد مقصر کردن نهاد ها و افراد مبنی بر اینکه با دولت به صداقت رفتار نکردند، بر می آمدند.

در این میان دولت از ابزارهای مثل تهدید و تبلیغات گسترده در صدا و سیما استفاده کرد ولی با جود همه این ها محمد باقر نوبخت سخنگوی دولت درباره آمار انصراف دهندگان از یارانه نقدی گفت: 2 میلیون و 400 هزار نفر برای یارانه ثبت نام نکرده اند و حدود 73 میلیون نفر نیز خواهان دریافت یارانه نقدی بوده‌اند که با این رقم انصراف، 1200 میلیارد تومان به درآمد دولت اضافه شد.

با توجه به همین دولت از طریق رسانه های وابسته به خود و همسو، می خواهد "دست پیش بگیرد که پس نیافتد"! دولت چه کسی را می خواهد مقصر جلو دهد؟ آیا به صداقت رسانه ملی با دولت شک کنیم یا به صداقت رسانه ملی با مردم؟

به طور معمول مردم از مسئولان الگو می گیرند و رفتار های اشرافی گری و تجمل گرایی مسئولان و وزای دولت از چشم مردم مخفی نیست، مردم جامعه ما بصیر هستند و همه چیز را می فهمند، که اعتماد و صداقت مردم به دولت با این رفتار ها سلب شد.

چه تضمینی وجود دارد که اگر مردم از دریافت یارانه نقدی انصراف دهند، درامد حاصل از انصراف دهندگان در زمینه های بهداشت و درمان و تولید  و بهبود وضعیت موجود خرج شود و در جاهای دیگه خرج نمی شود؟

در پایان باید گفت دولت نباید اعتماد مردم را به صداقت نهاد ربط دهد، چرا که همه و همه از دولت حمایت کردند و دولت نمی تواند کسی به جز خود را مقصر جلود دهد و اگر واقعا به فکر رفع مشکلات مردم است نوک انگشت انتقاد را به سوی خود بگیرد و رفتارهای غلط خود را اصلاح کند نه اینکه دیگران را مورد هجمه قرار دهد.


بچه شاه عبدالعظیم. متولد 1330. پدرش کارگر معدن بود. ریاضی خوانده بود اما ریاضی را دوست نداشت. عاشق نقاشی بود. کنکور هنر داد و طراحی قبول شد؛ دانشکده معماری دانشگاه تهران. متأثر از فضای اجتماعی و هنری آن سال‌ها؛ شیک‌پوش ، خوش‌لباس و مغرور!  آخرین آثار ادبی را می‌خواند. آخرین صفحات کلاسیک جاز و پاپ را می‌شناخت. شعر می‌گفت و فلسفه می‌خواند! بیشتر فلسفه غرب.

                                                            بروید اسرار الصلاة بخوانید (ده روایت معتبر از سید مرتضی آوینی)

 

 توی دانشگاه یک گروه همفکر درست کرده بود. عینک تیره می‌زد. موسیقی کلاسیک گوش می‌داد. ریش پرفسوری  و سبیل نیچه‌ای می‌گذاشت و طوری صحبت می‌کرد که بیشتر اشاره‌های روشن‌فکری بود. توی چمن‌های دانشگاه دور هم جمع می‌شدند و تبادل شعر می‌کردند. بیشتر اهل شعر و ادبیات بود تا معماری و عکاسی. 

 

2. سال 47 مرتضی کم‌کم تغییر کرد. کم تر حرف می‌زد و بیشتر فکر می‌کرد. سعی می‌کرد مسائلش را خودش حل کند. راه‌های " دیگری" را جستجو می‌کرد. برای رفقایش قابل‌هضم نبود. مرتضی عوض شده بود.


مباحثه‌های بیهوده را رها کرده بود. رودربایستی با خود و دیگران را کنار گذاشته بود و پذیرفته بود تظاهر به دانایی هرگز جایگزین دانایی نمی‌شود. دنبال " حقیقت " بود. می‌گفت با " امام" به سرچشمه رسیده‌ام. چیزی که سال‌ها به دنبالش بود. و مگر می‌شود اهل فکر بود اما در مرگ آگاهی نفس نکشید و به حقیقت نرسید؟

 

3. یک روز زمستانی وقتی از دانشکده به خانه برگشته بود، پدرش پرسیده بود پالتویت کجاست؟ گفته بود: " دادمش به کسی". از این کارها زیاد می‌کرد.از وقتی خودش را شناخت و هرچه نشان از نفس داشت کنار زد.

 

" با شروع انقلاب، حقیر تمام نوشته‌های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و ... در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم دیگر چیزی که " حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاورم."

 

4. سال 54 با خانم امینی ازدواج کرد. " از همان ابتدا مرتضی برای من حالت مراد بودن را داشت. این رابطه شیرازه اصلی زندگی ما بود." بعد از انقلاب تمام زندگی‌اش وقف انقلاب شد. خودش می‌گوید از طرف جهاد رفتیم به روستاها بیل بزنیم، دوربین به دستمان دادند و تقدیر این بود که بیل را کنار بگذاریم و دوربین را برداریم.

 

از 58 تا 72 بیشتر از صد فیلم مستند ساخت برای نوشتن خودش را طوری طراحی کرده بود که می‌توانست در شلوغی خانه بنویسد. شب‌ها از سرکار برمیگشت خانه.دو ساعت می‌خوابید، بلند می‌شد برای مناجات و بعد نوشتن، تا صبح بیدار بود و می‌نوشت. صبح یک ساعت می‌خوابید و بعد روزش شروع می‌شد.

 

5. چند سال از انقلاب گذشته بود که سیگارش را ترک کرد . برای یک آدم سیگاری این کار سخت بود. اما مرتضی اراده‌ای حق داشت . می‌گفت آقا امام زمان ( عج) هر لحظه ناظر رفتار ماست. من چطور می‌توانم در حضور ایشان سیگار بکشم؟ ترک کرد و دیگر نکشید.

 

6. تعدادی از بچه‌های علاقه‌مند به فیلم‌سازی جمع شده بودند مرتضی برایشان کلاس بگذارد. جلسه اول همه را جمع کرد و گفت بروید " اسرار الصلاه" بخوانید.

 

7.اوایل سال 66 تعدادی از همکارانش شهید شده بودند. با رییس‌جمهور، آقای خامنه‌ای، دیدار داشتیم. ایشان یک ساعت در مورد روایت فتح صحبت کرد. بعد گفت متن این مستندها را چه کسی می‌نویسد؟ مرتضی از قبل به ما سپرده بود در موردش چیزی نگوییم. طفره رفتیم.

 

دوباره پرسیدند متن این‌ها را چه کسی می‌نویسد؟ گفتیم سید مرتضی. گفتند : " این متون شاهکار ادبی است و من آن قدر هنگام شنیدن و دیدن برنامه لذت می‌برم که قابل وصف نیست."

 

8. زمستان 68، تالار اندیشه فیلمی نمایش داد که از وزارت ارشاد اکران نگرفته بود. سالن پر بود از هنرمندان و نویسندگان. یک جای فیلم آگاهانه با ناآگاهانه داشت به حضرت زهرا (س) بی‌ادبی می‌شد. همه فهمیده بودیم. اما کسی حرف نزد. توجیه می‌کردیم که حتماً منظوری دارد... که یکی از وسط جمعیت داد زد: " خدا لعنت کند! چرا داری توهین می‌کنی؟" مرتضی بود.

 

9. گفتم مرتضی، نمی‌دانم چرا هنگام نماز حواسم پرت است. به چشمانم خیره شد، گفت: " مواظب باش! کسی که سر نماز حواسش جمع نباشد، توی زندگی هم حواسش جمع نخواهد بود."

 

10. شب را مجبور بودند توی یک سنگر بخوابند. سربازی که توی سنگر بود می‌گفت : " این آقای عینکی کی بود؟ دیشب تا صبح نخوابید... قرآن خواند و گریه کرد. نماز خواند و گریه کرد." صبح فردا مرتضی رفته بود از قتلگاه شهدای فکه فیلم بگیرد که پایش رفت روی مین. بچه‌ها آمدند بالای سرش، خون ازش می‌رفت. زیر لب زمزمه کرد: اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک و رفت.