علمدار

دلنوشته ایی به.....

يكشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۵۵ ق.ظ


سلام شهدا اجازه بدهید راحت حرف بزنم بغض



راه گلویم رابسته«هم می شود گریه کنم هم نمی



شود»غمی به سنگینی یک کوه روی دلم نشسته



وپا نمی شود.نمی خواهم احساسم راعوض



  کنم دوست دارم استحاله شوم





شهدا من آدم بدرد نخوری هستم سالهاست بدون



گواهینامه عبودیت زندگی کرده ام بارهاجریمه



شده ام بخاطر اشتباهاتم بارها تصمیم گرفته ام



به شما برسم ولی همیشه برای رسیدن به شما



  زود دیر می شود


رو به روی شما ایستاده ام وبا خودم حرف



میزنم خودی که شکل دیگری شده اشک در



چشمهایم موج می زند و می رقصد روی





 گونه هایم.شهدا کمکم کنید خداکند شما



 مراپیدا کنید شهدا خدا هوایتان را



داشت شما در حیاط خلوت خدا



قدم زدید تا خدا توجه اش جلب




شود از همه خوشبخت تر بودید



وخدا شمارا چید.کمکم کنید تا



کمک کنید تا اجازه ندهم غریبه



ها به خلوت با شکوهم هجوم




بیاورند ولحظه های سبزم را



سیاه کنند.بله جایی که حضور




روشن خدا نباشد دوست داشتن



معنی ندارد حالا میفهمم چرا




اینقدر شما رادوست دارم




من هوای باریدن دارم




حس می کنم شکستنی شده ام



اینقدر موتور زندگی ام جوش




آورده وداغ کرده که حس میکنم



باید کمی استراحت کنم تا



این موتور ازکار نیفتد نه




اشتباه شد من همش استراحت



می کنم موتور وجودم از




بیکاری جوش آورده.
  • پویا کلهر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی